سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 39625 | بازدیدهای امروز: 1| بازدیدهای دیروز: 18
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان

اشتراک
 

در رؤیاهایم دیدم با خدا گفتگو می کنم.

خداوند پرسید:« پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟»
من در پاسخش گفتم :«اگر وقت دارید».

خدا خندید:«وقت من بینهایت است...در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی؟»
پرسیدم:«چه چیز بشر شمارا سخت متعجب میسازد؟»
خدا پاسخ داد:«کودکی شان.اینکه آن ها از کودکیشان خسته میشوند،عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها ،آرزو میکنند کودک باشند.»




  • کلمات کلیدی :

  • نویسنده: امین(دوشنبه 85/7/3 :: ساعت 8:9 صبح)

    یک روز کارمند کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد که متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود:نامه ای به خدا.با خود فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه اینطور نوشته شده بود:
    خدای عزیزم بیوه زنی83ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی میگذرد.دیروز یکنفر کیف پول مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه دیگر عید است و من دو نفراز دوستانم را برای شام دعوت کرده ام،اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیج گس را هم ندارم تا از او پول قرض کنم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی.به من کمک کن.
    کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آن ها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند .در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند.همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.

    عید به پایان رسید وچند روزی از این ماجرا گذشت تا اینکه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید با این مضمون : نامه ای به خدا.

    پیرزن در آن نوشته بود خدای عزیزم چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.به آنها گفتم چه هدیه خوبی برایم فرستادی.
    البته چهار دلار از آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آنرا برداشته اند!




  • کلمات کلیدی :

  • نویسنده: امین(یکشنبه 85/7/2 :: ساعت 7:23 عصر)

    آورده اند که عیسی مسیح(ع)با جمعی یاران از راهی می گذشت.سگی مرده یافت. پرسید:چه می بینید؟
    یکی گفت:مرداری متعفن که فضا را آلوده کرده است.
    دیگری گفت
    : صورتی کریه با چشمانی که از حدقه بیرون زده است.
    سومی افزود:وانبوهی
    از مگسان و حشرات موذی که از او می خورند.
    عیسی با رنجش خاطر گفت:آنچه دیدید همه زشتی بود و هیچیک از شما نگفتید چه دندان ها ی زیبایی دارد!

    عیسی(ع) روح خداست و روح خدایی ازساحت زیبایی می آیدو و جز زیبایی نمی بیندپس ایشان تنهانکته زیبایی آن مردار را دید در حالیکه ارواح تحت سلطه شیطان فقط زشتی ها را می بینند.




  • کلمات کلیدی :

  • نویسنده: امین(یکشنبه 85/7/2 :: ساعت 7:22 عصر)

    هر که با بدان نشیند،اگر طریقت ایشان را هم نگیرد،به طریقت ایشان متهم گردد.
                                                                                                     «امام صادق(ع)»
    مردی که کوه را از میان برداشت،کسی بود که شروع به برداشتن سنگریزه کرد.
                                                                                                     «مثل چینی»

    بزرگترین خوشبختی،آرامش فکر است.
                                                  «بودا»
    انسان مانند رودخانه است،هرچه عمیقتر باشد آرامتر و متواضع تر است.
                                                                                              «منتسکیو»
    امید دارویی ست که شفا نمی دهد،اما درد را قابل تحمل میکند.
                                                                                   «م-آشار»





  • کلمات کلیدی :

  • نویسنده: امین(یکشنبه 85/7/2 :: ساعت 7:21 عصر)


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ