سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 39682 | بازدیدهای امروز: 27| بازدیدهای دیروز: 1
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان

اشتراک
 

یک روز کارمند کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد که متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود:نامه ای به خدا.با خود فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه اینطور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی83ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی میگذرد.دیروز یکنفر کیف پول مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه دیگر عید است و من دو نفراز دوستانم را برای شام دعوت کرده ام،اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیج گس را هم ندارم تا از او پول قرض کنم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی.به من کمک کن.
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آن ها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند .در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند.همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.

عید به پایان رسید وچند روزی از این ماجرا گذشت تا اینکه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید با این مضمون : نامه ای به خدا.

پیرزن در آن نوشته بود خدای عزیزم چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.به آنها گفتم چه هدیه خوبی برایم فرستادی.
البته چهار دلار از آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آنرا برداشته اند!




  • کلمات کلیدی :

  • نویسنده: امین(یکشنبه 85/7/2 :: ساعت 7:23 عصر)


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ