سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 40603 | بازدیدهای امروز: 2| بازدیدهای دیروز: 11
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
مطالب قبلی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان

اشتراک
 

ابو سعید ابو الخیر با جمعی از یارانش  از کنار روستایی از مناطق اطراف نیشابور به طرف مقصدی می گذشتند. مردی مقنی در حال خالی کردن چاه فضولات بود ، اصحاب از بوی تعفن کثافات، دماغ خود را گرفتند و به سرعت از محل دور شدند ، ولی مشاهده کردند که شیخ نیامد. چون نظر کردند دیدند شیخ با حالت تفکر کنار کثافات ایستاده.
فریاد زدند بیا.
فرمود: می آیم و پس از مدتی تامل در کنار کثافات به سوی اصحاب روان شد.چون به آنان رسید ، پرسیدند:ای راهنما برای چه کنار کثافات ایستادی؟
فرمود:چون شما دماغ خود گرفتید و به سرعت خود افزودید، صدایی از فضولات برخاست که هان ای روندگان! دیروز گذشتهف ما با حالتی طیب و طاهر و پاکیزه و رنگ و بویی بسیار عالی بر سر بازار  به صورت سبزیجات و میوه جات و حبوبات قرار داشتیم. شما بنی آدم برای بدست آوردن ما بر سر وروی هم می زدید و به انواع خدعه ها و حیله ها متوسل می شدید و از هیچگونه تقلبی خودداری نمی کردید ، چون ما را بدست آوردید و خوردید، ما بر اثر چند ساعت همنشینی با شما تبدیل به این حالت گشته و به این سیه روزی افتادیم، به جای اینکه ما از شما فرار کنیم، شمایی که باعث این تیره بختی برای ما شدید،از ما فرار می کنید؟ای اف بر شما!!
من کنار کثافات ایستادم و به پند و نصیحت آنها گوش دادم تا شاید عبرتی از آنها بگیرم.




  • کلمات کلیدی :

  • نویسنده: امین(چهارشنبه 85/11/18 :: ساعت 4:59 عصر)


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ